باران که میبارید
نویسنده:
حسن احمدی
امتیاز دهید
مجموعه داستان
در تمام عمرم چنین روزی را شاهد نبوده ام. هیچوقت فکرش را هم نمی کردم که اینطور بشود. چه روز عجیبی است از صبح تا حالا صحنه های وحشتناکی را دیده ام.دلم می خواهد فریاد بزنم تا شاید کسی به دادم برسد. اما نمی توانم همه وجودم را ترس فراگرفته. اگر کوچکترین صدایی از من بلند شود مردم میریزند و سر به نیستم می کنند. ای کاش همان موقع که فرمانده کلت را روی سرم گذاشته بود و فریاد میزند "اگه دستورم را انجام ندهی میکشمت" کشته بود...
بیشتر
در تمام عمرم چنین روزی را شاهد نبوده ام. هیچوقت فکرش را هم نمی کردم که اینطور بشود. چه روز عجیبی است از صبح تا حالا صحنه های وحشتناکی را دیده ام.دلم می خواهد فریاد بزنم تا شاید کسی به دادم برسد. اما نمی توانم همه وجودم را ترس فراگرفته. اگر کوچکترین صدایی از من بلند شود مردم میریزند و سر به نیستم می کنند. ای کاش همان موقع که فرمانده کلت را روی سرم گذاشته بود و فریاد میزند "اگه دستورم را انجام ندهی میکشمت" کشته بود...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باران که میبارید